شهيد ناصر نريماني

نويسنده:        زمان انتشار :  30 آگوست 2015  10:51      تعداد بازديد :  2,319 بازديد       

شهيد ناصر نريماني

 

 

 

 

نام و نام خانوادگي:  ناصر نريماني

فرزند: عباسعلي

تاريخ تولد:

تاريخ شهادت: ۱۸/۰۸/۱۳۶۱

محل شهادت: عين خوش

 

بحث در منزل عباسعلي بالا گرفته بود. ناصر وسط اتاق نشسته بود و از آنها جواب مي خواست. اين بحث روزها و ساعتها بود كه در خانه جريان داشت و امروز به اوج خود رسيده بود. مادر سعي مي كرد در اين ميان وساطت كند. ناصر حاضر به قبول هيچ مذاكره اي خارج از بحث ديني خودش نبود و از آنها جواب ميخواست. جوابي كه بايد امروز روشن مي‌شد. ناصر از طريق دين عمل كرده بود و مرتب تكرار ميكرد و از آنها ميخواست كه بعد از اين مدت جوابش را بدهند. ناصر دوباره براي چندمين بار پرسيد:

«جواب آقا امام حسين عليه سلام ر ا چگونه مي دهيد؟ اگر شيعه علي عليه سلام هستيد، جواب هل من ناصرا ينصرني چه ميشود؟ پدر كه جوابي براي گفتن نداشت سكوت كرده بود. مادر اشك مي ريخت و در مقابل فرزندش غافلگير شده بود.

روز بعد پدر،مادر و ناصر باهم برگه  پيمان تعهد را تحت عنوان «هل من ناصر ينصرني» امضا كردند. خانواده احساس كرد كه در راه ارزشهاي ديني گام برداشته اند. پدر حس كرد در مقابل امام حسين عليه سلام شرمنده نيست. مادر دست به دعا برداشت. ناصر با نشان دادن لياقت و مهارت و استعداد فراگيري آموزش و ارائه روحيه فرهنگي عازم جنوب شد و هميشه به اين افتخار مي كرد كه پيمان نامه ايي را امضا گرفته است كه برايش ارزشمند است.

درعمليات بيت المقدس از خود تلاش خوبي نشان داد و در عمليات رمضان شركت كرد و در عمليات فتح المبين به تجربه والايي دست يافت و در بين دوستانش به عنوان فردي داراي خلاقيت و نبوغ مطرح شد. در عمليات فتح المبين از ناحيه سر تركشي خورده بود و به همين خاطر هميشه كلاه بر سرش بود تا كسي متوجه زخم سرش نشود. جراحتش را بويژه از مادر پنهان كرد.

زمزمه هايي براي كي عمليات مهم ديگر در بين رزمندگان مطرح بود. ناصر با دوستانش به مشهد رفتند و در بازگشت در بهشت زهرا كنار قبر شهيد بهشتي و رجايي عكس گرفتن و به اصفهان امد. بدون شك ناصر رفته بود تا در كنار قبر آن بزرگان انقلاب بيعت و وفاداريش را ثابت كند.

وقتي به اصفهان آمد تا در كنار خانواده باقيمانده مرخصي را سپري كند، حس انجام وظيفه و تعهد درمقابل رزمندگان جنگ، او را آرام نگذاشت احساس كرد شايد آخرين سفر و ديدارش با پدر و مادر است. عكس دلخواهش را بزرگ كرد و در طاقچه گذاشت. مادر متعجب شد كه اين حركت چه معنايي ميدهد. ناصر براي مادر دليل و برهان آورد و قسمي از زيارت نامه عاشورا را در لابلاي كلماتش خواند…. تامادر را با حقايق تاريخي و سرگذشت اقا امام حسين عليه سلام نزديكتر كند.

… تازه مادر و پدر به حقايق فهمي و دركي و عقلانيت ناصر رسيده بودند كه  او در چه حال و هواي زندگي مي كند. ناصر در لحظات اخر رفتنش به مادر اصرار كرد:«همين عكس را براي حجله ام بگذار.»

مادر چه چيزي مي توانست بگويد در مقابل استدلال و حق چاره ايي جز تسليم شدن نبود. مادر آن روز دريافت كه ناصر با خواندن زيارتنامه عاشورا او را اماده كرده تا در آينده بتواند شهادت او را تحمل كند و درخواست كرده بود كه او را در كنار شهيد مرتضي نريماني «در گلستان شهداي آستان مقدس امامزاده ابراهيم(ع) معروف به امامزاده نرمي» به خاك بسپارند.

ناصر وقتي پايش به خاك جنوب رسيد، مستانه و عاشقانه با خود ندبه داشت ودرغم از دست دادن ياران و دوستان شهيدش مرثيه سرايي ميكرد و مشتاق رسيدن به وصال آنها بود. يادش آمد در آخرين سفر قبل از رفتن به مشهد خوابش را براي مادرش تعريف كرده بود. احساس خوبي به او دست داده بود خواب ديده بود به او در عالم خواب گفته بودند كه زودتر خود را ظاهر كن و يك شال سبز به او هديه داده بودند و او آن شال سبز را به گردنش انداخته بود.

شب عمليات فرا رسيد، ناصر و دوستانش بعد از قرائت دعاي توسل در اولين مرحله عمليات محرم شركت كرد. تداعي شال سبز برايش معناي بهشت مي داد. بوي خوش بهشت مشامش را پر ميكند عمليات با رشادت و جانبازي ناصر و دوستانش موفقيت آميز است، اما دشمن با آب انداختن در مسير آنها از حركت سريع گروه مي كاهد و آنها مجبور به جنگ تن به تن و از نزديك مي شوند كه در اين اوضاع سخت و خطرناك، خمپاره ايي بدن نازنين او را چاك چاك ميكند و ناصر به آرزويش مي رسد.

در تاريخ ۰۸/۰۸/۱۳۶۱ در كنار حوض كوثر با شال سبز برگردن از دست مولايش به فيض ميرسد. مردم محله پيكرش را با عزت و افتخار تشييع مي كنند و بنابر وصيت او در كنار شهيد مرتضي نريماني همجوار ميشود.

 

فرازي از وصيتنامه شهيد:

«چند سفارش به شما دارم، يكي اين كه در برخودهايتان با ياد خدا باشيد و مواظب باشيد خداي بزرگ را فراموش نكنيد و سعي كنيد شيطان را در خود راه ندهيد. خداوند توفيق اطاعات از خودش را به شما و امثال شما بدهد. من از شما مي خواهم كه بيشتر از همه در مورد اسلام با صبر و بردباري توجه كنيد .

از مادرم مي خواهم كه پس از شهادت من، اگر شهيد باشم و خدا شهادتم را قبول كند با رفتاري زينب وار پيام شهيدان را به مردم براند. چه زيباست آخرين لحظه هايي كه همه مشغول بستن لوازم و اسلحه خود براي رفتن به ميعادگاه هستند و چه زيباست اين كه هيچ كس به اميد اين كه برگردد نيست.»

 

 

 

تصوير شهيد ناصر نريماني فرزند عباسعلي - وب سايت رسمي خاندان نريماني - www.narimaniha.ir

برگرفته از كتاب چله نشينان عشق – عباس اسماعيلي

 

 

در تكميل اطلاعات اين پست ما را ياري فرمائيد

ارسال دیدگاه

نظر خود را به ما بگویید.